خدایا قدرتم بخش تا آنچه را که در حلقومم گره خورده است بتوانم قطره قطره بر پهنه این اوراق بگویم. این کلمات تنها خون رگان من نیست که احساس خون رگان عزیزترین عزیزان ما نیز هست. نمیگویم من پیا... ادامه مطلب
«ننه علي» صدا کن مرا! صداي تو خوب است «ننه علی» سالهاست سکوت کرده؛ ننه علی سالهاست چشم به آسمان دوخته؛ ننه علی هزاران نه، میلیونها نه بلکه میلیاردها ثانیه را در انتظار زیسته است. برف پی... ادامه مطلب
مرا به سردخانه بردند، دیدم اردشیر آنجا آرام خوابیده، اردشیر یازده سالش که بود، خواب دیدم، داخل اتاقی شدم. سه جوان رعنا در آنجا هستند، یکی لباس سفید داشت با یک شمشیر که برق می زد، چکمه اش تا... ادامه مطلب
گوشه هایی از دفتر یاد داشت. در چند روز گذشته، هر لحظه برایم درس تازه ای بود. سعی کردم که نهایت استفاده و بهرگیری را از جبهه داشته باشم. به هر جا و هر سنگر و هر کس و هر خمپاره که می نگرم، احس... ادامه مطلب
نیمه شب بود و صدای تیر اندازی از ا طراف مقر به گوش می رسید. با هماهنگی فرمانده، بچه ها را داخل سنگر مستقر کردیم. کمی بعد من و سه نفر دیگر از برادران مامور شدیم که به اطراف مقر برویم و پس... ادامه مطلب
قسمتی از آخرین نامه ی شهید یک شب در خواب دیدم که با شتاب به طرف جبهه می روم و در جاده ی شبیه جاده ی سوسنگرد حرکت می کنم. یک د فعه به جایی رسیدم که بخشی از جاده را کنده بودند و آب در آن جریان... ادامه مطلب
بیایید برویم، برویم و پروانه شویم و پرواز کنیم. یک لحظه از این هیاهو، از این همه غوغا بر کنار شده، عشقی بر سر و شوری در دل، پرواز کنیم. بیایید برویم. آخر ما هم روزی پروانه بوده ایم. انیس... ادامه مطلب
یاد داشت های شهید چند ماه بعد از شروع جنگ تحمیلی با همسر و فرزندانم عازم کردستان شدم و تا خرداد سال 62 در کردستان بودم و اکنون نیز عازم جبهه هستم تا مگر خداوند پیروزی را نصیبمان و زیارت کربل... ادامه مطلب
همه مات و مبهوت به ماشین نگاه می کنیم ، جسد راننده و کمک راننده بدون سر جلوی ماشین قرار دارد و جای خمپاره که مستقیما به کاپوت ماشین اصابت کرده بود نمایان است . آمبولانس به راه می افتد و بچه... ادامه مطلب
احساس مسئولیت آقای مدرسی در برابر جنگ تا آنجا بود که در بسیاری از اوقا، نماز جماعت خود را ترک می کردند و در نماز جماعت های دیگر حضور می یافتند و مردم را به دفاع از میهن اسلامی و پشتیبانی از... ادامه مطلب
دشمن وحشت زده و دستپاچه متوسل بهسلاح ممنوعهي شيميايي ميشود تا بلكه بتواند براي مدتي كوتاه ازحملات كوبندهي رزمندگان در امان باشد؛ اما مقاومت باور نكردنيرزمندگان، اين س... ادامه مطلب
فكر كردم شايد خواب ميبينم، اما نه، خواب نبود، يك امتحان بود. انگار كه آدم را سر دوراهي گذاشته باشند؛ يك راه، راه دنيا و يك راه هم راه بهشت. اگر آدمي يك لحظه و فقط يك لحظه شك ميكرد مثل من ب... ادامه مطلب
اين عمليات دومين عمليات لشكر 10 (بعد از عمليات والفجر 4) در طول هشت سال دفاع مقدس در منطقه غرب كشور در فصل زمستان بود كه بعضي روزهاي آن دما به 20 درجه زير صفر هم مي رسيد. عقبه لشكر در اين عم... ادامه مطلب
دنيا جلوي چشمم تيره و تار شد. پشتم خالي شد. بعض، گلويم را گرفت. حسين، ستون گردان بود. قرار بود حسين بچهها را ببرد پاي كار و من و اصغر فقط بنشينيم پشت بيسيم و پز بدهيم! مصيبت از اين بالاتر ن... ادامه مطلب
حالت حاج یدالله دگرگون شد، او كه پس از حاج حسین لبخندی به لب نیاورده بود خنده ای شیرین بر لبانش نشست و دست چپش را كه سالم بود دور گردن بسیجی حلقه نموده و از پیشانی او بوسه ای گرفت. تمامی ر... ادامه مطلب