روز بعد پس از نماز و صبحانه و کمی دید زدن اطراف همراه برادر صباغ به محلی در همان حوالی رفتیم و پس از هماهنگی ، برادر خانی و یکی دیگر از برادران تیپ 15 خرداد سوار یک وانت تویوتا به ما ملحق شد... ادامه مطلب
داشتم به عمق عملیات فکر می کردم هنوز کاملا متوجه ابعاد و عمق قضیه نبودم توجهم را افراد نظامی قرار گاه رمضان و راهنمایان کرد آنها جلب کرد که با تجهیزات و قاطر و لباس کردی داشتند آماده اعزام ب... ادامه مطلب
باید برای شب اول حداکثر فاصله را از خط خودی می گرفتیم و تا می توانستیم به عمق می رفتیم . اقدامات تامینی و موانع دشمن هر چه به طرف پشت خط برویم کمتر می شود چون احتمال حضور ما در آنجا بسیار ک... ادامه مطلب
نزدیک صبح به یک پایگاه در کوه های قره داغ رسیدیم تعدادی از نیروهایمان از قبل در آنجا مستقر بودند با رسیدن ما چند ساعت بعد نیز مسئول منطقه برادر رجائی از مقر فرماندهی مالبند آمده بودند. گوئی... ادامه مطلب
چند روز بعد بالاخره مسئول اطلاعات آمد نامش برادر حمزه بود و از اهالی شمال بود. شخصی حدودا 30 الی 35 ساله با قدی بلند و چهارشانه، آدم محتاط و با تجربه ای بود. بعدها فهمیدم که قبلا مسئول اطلاع... ادامه مطلب
رهبران نظامی ایران که در گذشته اتکای زیادی به نیروهای پیاده نظام داشتند ، از تلفات سنگین این شیوه جنگ ظاهراً درس گرفتند . به گونه ای که استراتژی فعلی آنان بیشتر به تشخیص نقاط ضعف ارتش عراق... ادامه مطلب
مادر شهیدان فاطمی روایت کرده است: وقتی حمید کوچک بود برایش آدامس خروس نشان خریدم. گفت مامان بیخود خریدی! گفتم: چرا؟ گفت: مامان این مسخره است که ما نفت به این گرانی میدهیم به امریکا و او به... ادامه مطلب
«جيرجيرك پنج تا بزن … جيرجيرك بلبلي بزن … جيرجيرك چهار تا بزن…» من هم به حرفش گوش مي كردم و هي صدا در مي آوردم. يه 15 دقيقه اي بساط همين بود. ديگه خسته شدم و از تو گودي بير... ادامه مطلب