حالت حاج یدالله دگرگون شد، او كه پس از حاج حسین لبخندی به لب نیاورده بود خنده ای شیرین بر لبانش نشست و دست چپش را كه سالم بود دور گردن بسیجی حلقه نموده و از پیشانی او بوسه ای گرفت. تمامی ر... ادامه مطلب
همه نیروهای ما در آماده باش کامل به سر می بردند. راههایی از میان میادین مین برای عبور نیروهای خودی باز شد و در شب ۱۹/۳/۱۹۸۲ یا ۲۰/۳/۱۹۸۲-درست خاطرم نیست- یگانهای ارتش ما حمله وسیع و سنگین خو... ادامه مطلب
یکی از ما که مختصری فارسی می دانست به پیرمرد گفت: «چرا گریه میکنی؟ گریه نکن.» پیرمرد همانطور که ایستاده بود و قطرات اشک روی محاسن سفیدش می دوید با بغض گفت: «من به قصد شهادت آمدم جبهه، ولی حا... ادامه مطلب
شدت درگيري هر لحظه بيشتر ميشد و پيوسته بر تعداد نفرات ضدانقلاب اضافه ميگشت. درگيري حدود شش ساعت به طول انجاميد. موضوعي كه در آن درگيري براي من بسيار جالب و آموزنده بود، صلابت و ايمان شهيد... ادامه مطلب