قسمت دوم : دوران جوانی و تحصیلات متوسطه به کوشش محسن کاظمی حدود پانزده ساله بودم که در خیابان شاهد راهپیمایی ها و تظاهرات هواداران حزب توده و جبهه ملی [گروه پان ایرانیسم ](1) علیه یکدیگر بود... ادامه مطلب
«خاطرات احمد احمد» (1) به کوشش محسن کاظمی اولین آموزه ها تولد و خانواده یکی از روزهای فصل بهار سال 1318 ، در روستایی به نام ایرین نزدیک اسلام شهر در حومه استان تهران و در خانواده ای مذهبی ب... ادامه مطلب
در وصيتنامه ات نوشته بودى:اگر جنازه ام برگشت بر سر پيكرم زيارت عاشورا و روضه ابوالفضل (ع) بخوانيد. سربند يا فاطمه(س) بر پيشانى ام ببنديد و تربت مطهر ابى عبدالله را بر روى چشمها و پيشانى ام... ادامه مطلب
شايد خيلي ها ندانند او اولين اسير ايراني در چنگال رژيم بعث عراق است و البته واپسين اسيري كه آزاد شد امير سرتيپ خلبان حسين لشكري را مي گويم . صحبت هاي او بسيار زيباست . يك هفته قبل از آن پروا... ادامه مطلب
بعد از ۱۰ سال اسارت فکر می کردم که همیشه اسیر خواهم ماند. تمام خاک ایران را زیر پایم احساس می کردم و ارزشش را از طلا هم بالاتر می دیدم سرتیپ خلبان آزاده “اسدالله اکبری فراهانی” د... ادامه مطلب
با شروع حمله های هوایی عراق، دلواپسی پیچید توی خانه. مثل خیلی از نظامیان دیگر، باورم نمی شد عراق جرأت این کار را داشته باشد. با خبرهایی که داشتم می دانستم نمی تواند حریف ما در جنگ هوایی بشود... ادامه مطلب
23مرداد سال 1365 بود. تازه از ماموریت گشت و شناسایی برگشته بودم که داوطلبانه آماده ماموریت شدم. طبق دستور فرماندهی به من و سرهنگ خلبان “عباس رمضانی” ماموریتی ابلاغ شد تا مخازن سو... ادامه مطلب
در واپسین روزهای تابستان سال1362 و در گرماگرم جنگ تحمیلی، به اتفاق یکی از همکارانم شهید سروان خلبان “سعید هادی” ماموریت یافتیم تا به منظور پشتیبانی از نیروی های سطحی و رزمندگان س... ادامه مطلب
شش ماه از اسارتشان گذشته بود که ازهاری و وزیری دو تن از خلبانان ” اف – 4 ” که در اردوگاه صلاح الدین به سر می بردند، توسط همان افسر نیروی زمینی از وجود آنها در زندان مهجر باخبر شد... ادامه مطلب
پس از این که به مقصد رسیدند، دستشان را گرفتند و از ماشین پیاده کردند. چون چشمانشان بسته بود جایی را نمی دیدند. بعد از عبور از راهرو و راه پله پیچ در پیچ داخل اتاقی شدند. چشمانشان را باز کردن... ادامه مطلب
شب عاشورای 1364 بود. سرهنگ سرما خوردگی خفیفی داشت . آن شب نامش در ذخیره سوم بود و فرصت داشت تا کمی استراحت کند. در حال استراحت بود که سرگرد فتاحی او را به خود آورد و به او گفت: – محمد... ادامه مطلب
سه ماه انفرادی اولین دیدار نگهبان قاسم با او رابطه خوبی داشت. روزی وقتی برایش صبحانه آورد روزنامه ای که در آن خبر سقوط هواپیمای آنها همراه با تصویر لاشه آن درج شده بود، قاچاقی زیر سینی گذاشت... ادامه مطلب
با فرسایشی شدن جنگ، رفته رفته به مرحله ناگوار آن که زدن شهرها و مراکز غیرنظامی بود وارد می شدیم . البته عراق از همان آغازِ جنگ به این شیوه دست زده بود ولی مسئولان ایران با الهام از تعالیم اس... ادامه مطلب
عراق به کویت هم حمله کرد حضرت امام(ره) بارها در سخنرانی هایشان به حکام منطقه موعظه کرده بودند که این قدر از صدام حمایت نکنید! و دست از کمک او بردارید. به تعبیری فرموده بودند اگر این گرگ خلاص... ادامه مطلب
پایگاه هوایی الرشید زندان دژبان اسفند ماه 1362به اسرا اطلاع دادند که آنها را از آن جا خواهند برد. آنها می دانستند که برای ورود به زندان جدید، حتما تفتیش خواهند شد. به همین دلیل بابا جانی گفت... ادامه مطلب