سر انجام در ساعت 12 ظهر روز دوشنبه ، دستوری که باید صادر می شد ، به دستمان رسید . اما رزمندگان اسلام ؛ پیشروی خود را در مناطق سید صادق و پنجوین ادامه دادند . شکست ما ، برگ پیروزی را در دست... ادامه مطلب
بعد از آن ماهر عبد الرشید ، رویش را به طرف سرگرد حمدی المطیری کرد و گفت: – سرگرد حمدی ! – بله ، قربان ! – فرماندهی این تیپ به عهده تو . باید ضد حمله را امشب ادامه دهی .... ادامه مطلب
بعد از پایان یافتن مرخصی استحقاقی که هدیه صدام به دریافت کنندگان مدال بود به مقر تیپ که همچنان در مکان سابقش – در عقبه سید صادق – قرار داشت ، برگشتم . در آن منطقه هنوز لاشه خودروها در حال سو... ادامه مطلب
یکی از ما که مختصری فارسی می دانست به پیرمرد گفت: «چرا گریه میکنی؟ گریه نکن.» پیرمرد همانطور که ایستاده بود و قطرات اشک روی محاسن سفیدش می دوید با بغض گفت: «من به قصد شهادت آمدم جبهه، ولی حا... ادامه مطلب
شدت درگيري هر لحظه بيشتر ميشد و پيوسته بر تعداد نفرات ضدانقلاب اضافه ميگشت. درگيري حدود شش ساعت به طول انجاميد. موضوعي كه در آن درگيري براي من بسيار جالب و آموزنده بود، صلابت و ايمان شهيد... ادامه مطلب
ناگهان یک گلوله ایرانی نزدیک سنگر خورد . چهار نفر را کشت و من مجروح شدم . می خواستم بلند شوم ؛ اما نتوانستم . یکی از دوستان سربازم در هنگ مرا دید و با شتاب و از سر اخلاص به طرفم حرکت کرد . ب... ادامه مطلب
تماسها از طریق بیسیم ادامه داشت و قطع نشده بود . در همین شرایط ، سرهنگ ستاد نبیل الربیعی با من تماس گرفت : سروان فهمی ! بله ، قربان ! کارها چطور پیش می رود سروان ! تا این ساعت خوب پیش رفته و... ادامه مطلب
در ساعت 4 صبح ، نیروهای تحت فرماندهی من توانست سمت چپ کوههای بلغه را به اشغال در آورد که دلیل آن ، تغییر مواضع نیروهای اسلامی بود .و اما در سمت راست که نیروهای صدام لازم در آنجا قرار داشتند... ادامه مطلب
ارتفاعات حاج عمران مورد حمله شیمیایی عراق قرار گرفت. نیروهای از همه جا بی خبر تا شنیدند عراق شیمیایی زده است به جای فرار از سنگر به داخل سنگر پناه می بردند و به جای رفتن روی ارتفاعات، از روی... ادامه مطلب
بايد اعتراف كنيم كه محاصره آبادان از نظر نظامي يك اشتباه استراتژيك بود كه صدام حسين به عنوان آخرين راه حل و براي رهايي از بحران به آن متوسل شد. پس از عمليات عبور نيروهاي ما از رود كارون و مش... ادامه مطلب
بوی باروت همه جا پیچده بود. همه چیز حکایت از درگیری سخت شب گذشته داشت. روی زمین تکه های خمپاره ، کلاه آهنی ، ماسک ، پوکه و خون همه در همسايگی هم با آهنگی متوازن پخش شده بودند . گویی صدای تکب... ادامه مطلب
خاطرات تلخ و شیرین زیادی با دوستان داشتم که شدیدا فقدان آنها مرا متحول کرد . برایم خیلی سخت بود . زندگی و زنده بودن تا آن روز هیچوقت برایم اینقدر بی ارزش ننموده بود . خلوص و پاکی این دوستان... ادامه مطلب
صبح پس از نماز و استراحت و شوخی وصحبت با دوستان حدود ساعت ده بود رفتم کنار چشمه آب نزدیک چادرمان . نمی دانم چرا احساس راحتی می کردم و روحیه ام کمی باز شده بود . یکی از همسنگران مرا صدا کرد... ادامه مطلب
روز بعد پس از نماز و صبحانه و کمی دید زدن اطراف همراه برادر صباغ به محلی در همان حوالی رفتیم و پس از هماهنگی ، برادر خانی و یکی دیگر از برادران تیپ 15 خرداد سوار یک وانت تویوتا به ما ملحق شد... ادامه مطلب
داشتم به عمق عملیات فکر می کردم هنوز کاملا متوجه ابعاد و عمق قضیه نبودم توجهم را افراد نظامی قرار گاه رمضان و راهنمایان کرد آنها جلب کرد که با تجهیزات و قاطر و لباس کردی داشتند آماده اعزام ب... ادامه مطلب